از لنگه کفش گاندی تا لنگه کفش به بوش این کجا و اون کجا
یک روز هنگام سوار شدن گاندی به قطار در حال حرکت،یک لنگه کفشش از پا در آمدو روی ریل قطار افتاد
از آنجاییکه به دلیل در حرکت بودن قطار امکان پیاده شدن و برداشتن آن نبود گاندی در عین خونسردی و در نهایت تعجب دیگران لنگه دیگر کفش خود را نیز از پا خارج کرده و طوری به سمت لنگه کفش دیگرش پرت کرد که نزدیک آن بیفتد و لبخندی از رضایت زد. وقتی با عطش فراوان از او علت کار را جویا شدند
گفت نه این لنگه کفش دیگر به درد من میخورد و نه آن لنگه دیگر به درد کسی میخورد
اما حالا بینوایی که آن لنگه را برداره میتونه از لنگه دیگرش هم استفاده کنه من هم دیگه دغدغه اون لنگه را ندارم
با خودم که فکر کردم
دیدم این کجا و اون کجا
این(از روی کینه) لنگه کفش به سمتش پرتاب میشه اون یکی (عاشقانه)لنگه کفش به سمت دیگری پرتاب میکنه
این با ترس سرش را میدزده . اون با خنده سرش را بالا میگیره
این در فکر انتقام اون خوشحال از انتقال
این تفکر آمریکایی و اون تفکر آسیایی
اون غرور آمریکایی و مال اونها باشه این غرور ایرونی و مال من وتو
خلاصه اینکه
این میمیره و میشه بوش ذلیل مرده
اون میمیره و میشه گاندی همیشه زنده